عشق مادرانه

q

یکی از دوستان صمیمیم تو تعطیلات پیشم اومد و چند روزی مهمونم بود همزمان شوهرم به ماموریت رفت و متاسفانه پسر پنج ساله ام هم به شدت سرما خورده بود اون روزها از صبح تا شب مشغول کار و مواظب بچه ام بودم و فوق العاده گرفتار شدم

دوستم با دیدن چهره ی استخونی من به شوخی گفت: «عزیزم زندگی تو رو که می بینم دیگه جرات نمی کنم بچه دار بشم»

از حرف دوستم تعجب کردم و پرسیدم: چرا؟

دوستم با هم دردی گفت: برای اینکه این روزها دیدم از صبح تا شب مثل یه روبات کار می کنی غذا می پزی، لباس می شوری، بچه رو به مدرسه و دکتر می بری، چه روز بارونی چه آفتابی، تعطیلی هم نداری از قبل لاغرتر شدی و توی صورتت چین وچروک پیدا شده

دوستم آهی کشید و دوباره گفت: بهترین روزها برای یک زن توی همین روزمرگی ها و کارهای فرعی به هدر میره, عزیزم منو نگاه کن چه برای کار چه برای مسافرت هیچ مخاطره ای ندارم و زندگی آسونی دارم

از حرف های دوستم خندیدم و گفتم: درسته عزیزم اما همه چیز رو دیدی به جز خوشحالی من

این بار دوستم خندید و گفت: با این شرایط تو و خوشحالی؟ داری خودتو گول می زنی؟

جواب دادم: نه گول زدنی در کار نیست بزار چندتا خاطره ی کوچیک درباره ی پسرم برات تعریف کنم؛ چند سال پیش که پسرم تازه وارد مهدکودک شده بود توی ناهارخوری برای اولین بار بال مرغ سرخ شده خورده بود خیلی خوشمزه بود و پسرم ازش خیلی خوشش اومده بود اما فقط نصفش رو خورده بود و نصف دیگه رو توی آستینش قایم کرده بود چون می خواست اون رو به خونه بیاره تا منم مزه اش رو امتحان کنم هنوز صحنه ای که نصف بال مرغ رو از آستینش دراورد و با هیجان منو صدا کرد تو ذهنم باقی مونده و هر بار با دیدن لکه زرد روغن روی آستین لباسش که نگه داشتم دلم گرم میشه

دوستم از حرف های من سکوت کرد و انگار به خاطراتی دور فرو رفت ادامه دادم: دو روز پیش پسرم رو به بیمارستان بردم دکتر بهش گفت: پسرم گروه خونی تو با مادرت یکیه, پسرم گفت: اگر مادرم مریض بشه می تونه از خون من استفاده کنه درسته؟ دکتر جواب داد: آره پسر باهوش, پسرم بلافاصله بهم گفت: مامان خیالت راحت باشه اگه مریض بشی از خون من استفاده می کنی و زود خوب میشی, با شنیدن حرف های پسرم اطرافیانم با غبطه به من نگاه می کنن و میگن: با این بچه ی دوست داشتنی چه زندگی خوبی دارید

حرف هام که تموم شد دیدم صورت دوستم از اشک خیس شده بهش گفتم: ندیدی که در خستگی هم از سعادت و خوشحالی زندگی لذت می برم تو نمی تونی عمیق ترین دلگرمی منو توی روزهای عادی درک کنی اما عزیزم حس مادربودن و زندگی با بچه ها بهترین عشق دنیاست